تماس با ما

فید خبر خوان

نقشه سایت

امروز پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳


شعر محرم


کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

 

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید

 

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید

 

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

 

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید

 

اشعار محرم, شعر و ترانه

اشعار ویژه محرم

 

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

 

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

 

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

 

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

 

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

 

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

 

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

  انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۴               تعداد بازدید : 111

برچسب های مهم

اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

پرفروش ترین ها

    پر فروش ترین های فورکیا


    پر بازدید ترین های فورکیا



    تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد