تماس با ما

فید خبر خوان

نقشه سایت

امروز سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳


رهــــا شـــده در رویـــا


 

باغ سیب درخت پاییز شعر

چـــون سیــــب رسیـــده ای

رهــــا شـــده در رویـــا

بـــا رود مـــی روم

کـــــاش

شــاخه ای کــه از آب مـــی گیـــردم

دســـت « تـــو » بــــاشد ...

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

برچسب های مهم

یـــک سخـــن بـــا تــو ...




عکس نوشته شعر فریدون مشیری

تــو کیستی که مــن اینگونه بی تــو بی تابم

شــب از هجــوم خیـــالت، نمـــی برد خـــوابم

تـــو کیستی که مـــن از هر مــوج تبسم تـــو

بـــه ســـان قـــایق ســرگشته، روی گردابــم

چـــــه آرزوی محالیســت زیـــــستن بـــا تــــو

مـــرا همیـــن بگذارند: یـــک سخـــن بـــا تــو ...

فریدون مشیری

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

گذر زمان


به عقب بنگرید و خــدا را شکر کنید.

به جلو بنگرید و به خــدا اعتماد کنید.

او در هایی را می بندد که هیچکس

قــادر بــه گشودنش نیــست.

و در هایی می گشاید که هیچکس

قــادر بــه بستنش نیـــست ...

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

محرم


کربلا امام حسین محرم عکس نوشته

روزی که توی سینه ی ما غم گذاشتند

آن را تمام، خرج محرم گذاشتند

فصل بهار زندگی ما محرم است

این عیش را به شیوه ی ماتم گذاشتند

می مردم از فراق، اگر کربلا نبود

بر زخم من ز زخم تو مرحم گذاشتند

روز ازل ز ذره نبودیم بیشتر

مهر تو را به سینه ی ما گذاشتند

آن جا هزار یوسف مصری، به جای دست

سر پیش پای یوسف عالم گذاشتند

یک شعله از فراق تو را از تنور دل

بردند و در تنور جهنم گذاشتند

با قطعه ای ز چادر خاکی مادرت

بالای خیمه گاه تو پرچم گذاشتند

روز ظهور تو، چه سر افکنده می شوند

آن ها که در دعای فرج کم گذاشتند

حسن بیاتانی

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

طاقتم رفت ...


رفتی و در غم تو بیم وفاتم دادند

بر لب تشنه کی از آب فراتم دادند

گرچه از هجر، مرا جامه ماتم دادند

" دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند"

 

طاقتم رفت ز بس سنگدل و نامردند

آتش افروختم از ناله که رسوا گردند

طبقی مشک فشان، دست به دست آوردند

" بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند"

 

از رمق کی روم از خستگی و تشنه لبی؟

ناله ها ساختم از سینه پر تاب و تبی

میل آغوش پدر دارم عزیزان سببی

"چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند"

....

حسن بیاتانی

کلیه ابیاتی که به صورت پررنگ داخل گیومه قرار دارند، متعلق به حافظ است.

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

گل شش ماه ای دارم ...




سلام بر حسین کودک مادر حضرت علی اصغر

گل شش ماه ای دارم که عمرش داستان دارد

شمیم دلنوازی در زمین و آسمان دارد

قدی نازک، رخی دلجو، نگاهی مهربان دارد

همیشه باغی از خنده به روی باغبان دارد

«بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد»

بود گهوراه جنبانش، پر حور و ملک هر شب

ز هر سو بوسه می بارد بر آن چشم و دهان و لب

اگر گل تشنه گردد باغبان افتد به تاب و تب

ندارد تاب اشک او،دل مادر، دل زینب

«غبار خط بپوشانید، خورشید رخش یا رب

بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد»

برون از خیمه می آید، در آغوشش گلی، مولا

نمانده بر رخش رنگی نباید از لبش آوا

خداوندا چه می خواهد امام عشق از اعدا؟

حسین و خواهش از دشمن؟ معاذالله عجب، حاشا!

«چه افتاده است در این ره که آن سلطان معنی را

بدین درگاه می بینم که سر بر آستان دارد»

به روی دست خود اینک بگیرم جان شیرینم

که سیرابش کند شاید زخجلت،خصم پر کینم

چه داری حرمله در سر؟ نگاهت کرده غمگینم

مزن بر حنجر اصغر،بزن بر قلب خونینم

«ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم

کمین از گوشه ای کرده است و تیر اندر کمان دارد»

حسن بیاتانی

کلیه ابیاتی که به صورت پررنگ داخل گیومه قرار دارند، متعلق به حافظ است.

 

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

چای روضه


 

بــی جهت دنبال برهــان و کــلام منطقیــم ...

چــای بعد روضـه ... کافر را مسلمان می کند!

چای روضه امام حسین محرم عاشورا منتقم

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

برچسب های مهم

داغ شقایق


گل شقایق دشت

شقایق گفت با خنده : نه تب دارم ، نه بیمارم !
اگر سُرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم !

گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ،

تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ،

تنم در آتشی می سوخت..

ز ره آمد یکی خسته ،

به پایش خار بنشسته...

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت ؛ شنیدم ، سخت شیدا بود...

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را ... بسوزانند !

شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد .

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ،

که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ،

و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالا شکر می کرد و.... پس از چندی

هوا چون کوره ی آتش ،
زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت ..!

به لب هایی که تاول داشت گفت :

چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست ،

به جانم ، هیچ تابی نیست !

اگر گل ریشه اش سوزد ؛

وای بر من ! برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست..!

و از این گل ، که جایی نیست !

 

خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را...

چنان می رفت ومن در دست او بودم ،

و حالا من تمام هستِ او بودم...

دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

داشت در دستش تمام جان من می سوخت ،
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ،

دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ،

کمی اندیشه کرد آنگه مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت ،
نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ،

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو میکرد !

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد،

و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد .

نمی دانم چه می گویم ؟!!!

به جای آب ،

خونش را به من میداد و بر لبهای او فریاد...

 

 

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی ،
دوای دلبرم هستی ... بمان ای گل !!

و من ماندم نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی ؛

 

و نام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد ...

 

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

برچسب های مهم

رمز پیشرفت





مطالعه کتاب تندیس فنلاند

ﺗﻨﺪﯾﺴﯽ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﻓﻨﻼﻧﺪ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮﺍﻥ :

‏« ﺑﺨــﻮﺍﻥ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻏــﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺘﯽ‏»

ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺭﻣﺰ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻣﻠﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺮﻗﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ

 

انتشار : ۵ آبان ۱۳۹۴

برچسب های مهم

عاشقی رایج نبود, عباس آن را باب کرد……


حضرت عباس (ع)

او دو دستش را کنار علقمه نذر سر ارباب کرد….
حَمدُ لِلَّه پدرِ فاطمه ، پیغمبر ماست
حضرت عشق فرمود ، علی دلبر ماست

نخِ یک چادر خاکی شده ، تاج سر ماست
حضرت فاطمه در هر دو جهان ، مادر ماست

نام قدیس ، حسن ، نور دل و مفخر ماست
تربت قبر حسین ، ناب ترین گوهر ماست

صاحب تیغ دو دم ، شیر خدا رهبر ماست
بخدا مردترین شاه جهان ، حیدر ماست

انبیا و صلحا ، جن و ملک ،حیدری اند
ابر و باد و مه و خورشید ، همه حیدری اند

عاشق دشت بلا ، تذکره ات با حیدر
هرکه دارد هوس کرببلا ، یا حیدر …

انتشار : ۳۰ مهر ۱۳۹۴

برچسب های مهم

شعر محرم


رفتی و در غم تو بیم وفاتم دادند

بر لب تشنه کی از آب فراتم دادند

گرچه از هجر، مرا جامه ماتم دادند

" دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند"

 

طاقتم رفت ز بس سنگدل و نامردند

آتش افروختم از ناله که رسوا گردند

طبقی مشک فشان، دست به دست آوردند

" بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند"

 

از رمق کی روم از خستگی و تشنه لبی؟

ناله ها ساختم از سینه پر تاب و تبی

میل آغوش پدر دارم عزیزان سببی

"چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند"

....

حسن بیاتانی

کلیه ابیاتی که به صورت پررنگ داخل گیومه قرار دارند، متعلق به حافظ است.

انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۴

برچسب های مهم

انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۴

دلنوشته محرم


سلام بر محرم...

سلام می‌کنیم بر محرمش که از کودکی تا اکنون یادش ما را رهــــا نمی‌کند.

سلام می کنیم بر حسین(ع) از دل تاریکی های شب های عاشورای کودکی مان تاکنون که عشقش اسیرمان کرده است.

سلام می کنیم و بر غربت و قرابت حسین(ع) از مدینه تا کربلا.

سلام می کنیم بر حال و هوای محرم که با همه فرق می کند.

سلام بر شه مظلوم عالم.

سلام بر دل های شوریده از عشق حسین(ع).

سلام بر نواهای دل انگیز یا حسین(ع).

سلام بر سینه های سوخته از عشق حسین(ع).

سلام بر لبِ تشنه ی حسین(ع)، که تشنه ی آب نبود، تشنه ی لبیک بود.

سلام بر شبی که حسین(ع) وداع کرد با آن هایی که مرگ را واهمه داشتند.

سلام بر عزاداران حسین(ع)که راه او، هم عزادار می خواهد و هم پیرو.

و ما عزای حسین (ع) را برای لبیک به ندای «هل من ناصر ینصُرُنی» ابا عبدالله است که برپا می کنیم.

جوشش خون حسین(ع) در نینوا شیعیانت را به خروش می آورد. مرگ سرخ تو آینده ی سیاه بشریّت را، عاشقانت را، شیعیانت را سفید کرد.

تو زاده ی عشقی، و خوب هم هنر خوب زیستن را و خوب مردن را به عاشقانت آموختی.

رستگاری دو عالم را در عشق به تو یافتیم و این عشق ما را از تن دادن به هر ذلتی دور می دارد.

حداقلش همین است که محرمت، عاشورایت و پرچم های سیاه و سرخ که می آید، وداع می کنیم با هر چه پلیدی است که ما را گرفتار خود کرده است. محرم فرصتی است از عشق او سیراب شویم، رذالت ها را کناری بگذاریم، چند صباحی آدمیت را تجربه کنیم که تو خواهان آن بودی.

و تو هر سال که محرم می شود، زنده می شوی تا همان فریاد را سر دهی که آیا کسی هست مرا یاری کند؟

و آنگاه که ظهر عاشورا می رسد نظاره می کنی که لبیک گویان کم شده اند یا زیاد؟! و باز شهید می شوی تا دل خون تو، دل های جا مانده از قافله را بسوزاند...

شیعه ی حسین(ع) بودن را اگر می خواهیم، باید آن گونه زندگی کردن و این گونه مرگ را برگزینیم. به این آگاهی که رسیدیم همه ی روزها عاشورا ست و همه ی زمین ها کربلاست.

حسینی زیستن، حسینی به دیدار معبود و معشوق شتافتن، راهش همین است.

رسم دنیاست. همیشه حق عاشق این بوده است. این عاشق کشی تا قیام منتقم پا برجاست. حسین همیشه تاریخ را سیراب کرد.

این سیراب شدن از برای همه نیست بلکه:

"عشق" می خواهد و لــبـیــک...

 

انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۴

برچسب های مهم


اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

پرفروش ترین ها

    پر فروش ترین های فورکیا


    پر بازدید ترین های فورکیا



    تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد